از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خوبه که همه چی داره یکی یکی درست میشه! این اواخر خیلی از دست خودم و این وضعی که برا خودم درست کردم عصبانی بودم و فکر میکردم کل دو سال رو وقت تلف کردم! 
ولی حالا مقاله ام اکسپت شد..وضعیت زبانم بهتر شده ... ارتقاء سالانه اساتید رو میتونم بگیرم...برنامه ریزیم داره خوب پیش میره
خوشحالم به معنی واقعی
آیدل
۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کاش میتونستم یه خونه اجاره کنم ! این روزها خیلی به این موضوع فکر میکنم که چقدر به تنهایی احتیاج دارم و چقدر جو خونه رو اعصابمه! 
نمیدونم به جز ازدواج تو جامعه ی ایران یه دختر چه راه دیگه ای واسه جدا شدن از خانواده اش داره!؟ دوست دارم زندگیم برا خودم باشه و کسی کاری به کارم نداشته باشه و فقط هرزگاهی بتونم بیام و خانواده امو ببینم! الان هیچ چیزی تحت کنترل خودم نیست...راستش خیلی هم نمیتونم شکایتی کنم چون برا درست کردن همچین وضعیتی بی تقصیر نیستم و پدر مادرم حق دارند که خونه اشون پر رفت آمد باشه ...دوست دارن که بچه هاشون بیان و برن و خوش باشن! برا منی که فعلا ناچارم در همچین فضایی زندگی کنم سخته!
از لحاظ مالی مشکلی نیست اگر که بخوام خونه بگیرم ولی شاید بین فامیل انتخاب معقولی نباشه! 
شاید بهترین تصمیمی که الان گرفتم همون تحصیل خارج از کشور باشه! فقط پروسه طولانیشه که کلافه ام کرده


فردا تعیین سطح زبان دارم! یه مدت میخوام برم کلاس زبان! کاش اونقدری پیشرفت کرده باشم که آبان ماه بتونم امتحان بدم و چند ماه بعدش اپلای کنم! 
آیدل
۱۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
با همکارام افطاری رفتیم به یه رستوران نزدیک خونه! قرار بود همگی با همسر و بچه بیان! چند روز قبلش با ژ کلی سر به سر هم گذاشتیم که حالا که ما یار نداریم چه کنیم؟؟ گفتن نهایتش تا همون روز یکیو جور کنن...از شانس بد من ژ نتونست بیاد و منم تنها موندم..همگی جفت جفت نشستن کنار دست هم! دکتر ق گفت تا افطاری سال بعد بهت مهلت میدیم که شووهر کنی وگرنه افطاری بی افطاری...
جدیدا حس میکنم به این قضیه حساس شدم! قبلا اینجوری نبودم..خیلی برام مهم نبود..ولی حالا برام مهمه




واحدای ترم بعد رو مشخص کردن..به نسبت ترمهای قبل برنامه ام سبکتر شده و میتونم یکم به کارام فکر کنم..زبان بخونم و برای دکترا آماده بشم! ژ بالاخره بعد از دو هفته مرخصی اومد...گفتم چه عجب...گفت بعد جلسه برات تعریف میکنم
رفتیم تو اتاقش نشستیم و گفت جمعه عقدشه! خندید گفت به نامزدش گفته افطاری دعوت بوده! اونم گفته بریم با هم....بهش گفتم کاش میومدی باحال میشد...منو هم برا عقدش دعوت کرده



این گروه دانشجوهایی که استاد راهنماشون هستم همگی برا امتحان بیومکانیک غیبت کردن! آموزش هم براشون صفر رد کرده..بهشون گفتم چرا همچین کاری کردین؟ گفتن حوصله خوندن نداشتیم..با خودشون فکر کردن که اگر دسته جمعی غیبت کنن مشکلی پیش نمیاد..به عمرم همچین چیزی نشنیده بودم...دکتر ق  میگفت قبلش که به من گفتن نمیخوان بیان سر جلسه بهشون هشدار دادم که اموزش تنبیه تون میکنه! قبول نکردن. بعداز ظهر کل جزوه بچه ها رو جمع کردن!!!! فقط سه نفرشون سر جلسه حاضر بوده که بقیه کلی توهین و فحش بارشون کردن


آیدل
۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر