از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

سالی که گذشت برای من سال طولانی بود.... حس میکنم هر کدوم از اتفاقاتش دو سه سالی ازشون گذشته ...... سال 93 برای من سال تلخی نبود ولی اونجوری که میخواستم نشد! اوایلش تمام تلاشم رو کردم! قرار بود خیلی کارا بکنم ولی فکر کنم بعدش یادم رفت :) ...پست عید پارسال رو خوندم و حس میکنم خیلی خوشحالتر و راضی تر بودم نسبت به امسال


 فکر میکنم حجم اتفاقاتی که امسال برام افتاد انقدر زیاد بود که نتونستم کنترلشون کنم!

سالی بود که به دلایل مختلف توش خیلی گریه کردم و از این بابت خیلی ناراحتم!  همه انرژیمو صرف این کردم که خودم و اتفاقاتی که برام افتاد رو کنترل کنم و  آخراش یعنی این دو سه ماه آخر دیگه کم آوردم ...و الان خیلی احساس خستگی میکنم ...همه تلاشمو کردم از این وضعیت دربیام و خوب یه جاهایی موفق بودم و یه جاهایی نه... ....تعداد شکستهام بیشتر از پیروزیهام بود....یه چیزایی رو از دست دادم و همچنین یه سری آدمهایی که بودنشون برام مهم بود... اتفاقاتی برام افتاد که باعث شد خیلی به گذشته ام برگردم و نصف بیشتر سال رو به گذشته فکر کنم....خیلی توو خودم بودم و فکر میکنم هیچ وقت در زندگیم مثل حالا عصبی و گوشه گیر نبودم..هیچ وقت در زندگیم تا این حد اعتماد به نفسم پایین نبود......لپ مطلب این که سال 93 دختر خوشحالی نبودم...



خیلی خوشحالم از اینکه چیزی به اسم عید و سال جدید وجود داره! 

انگار همه آدمها موقع عوض شدن سال تصمیمات بزرگ میگیرن و مهم نیست این تصمیما چقدرشون عملی میشه و چقدشون فراموش میشه! مهم اینه که عید نوروز هر سال مثل تولدی دوباره است و همینکه حس کنی قراره همه چی از نو شروع بشه و قراره همه ی اتفاقات سال گذشته رو فراموش کنی و دوباره شروع کنی اتفاق خوشایندی هست. تجربه بهم نشون داده یکی در میان سال خوب داشتم و فکر میکنم سال جدید برای من سال خوبی باشه:)


پی نوشت:

من اگه جای اون پسر بودم ترجیح میدادم بمیرم تا اینکه فلج بشم
اما من ترجیح میدم زنده بمونم...مرگ قطعیته اما زندگی پر از احتمالاته
دیالوگ جیمی و ایمپ در سریال game of thrones


من بالاخره این سریالو دیدم..3فصلشو فعلا...تقریبا همه شخصیتایی که دوس داشتم کشته شدن انگیزه هامو واسه ادامه اش از دست دادم...یه سری مطلب در موردش نوشتم پرید...در همین حد بگم که شخصیت پردازی قوی داره و البته دیالوگای تاثیرگذار...با اینکه قرون وسطایی بود و سرشار از خون و خونریزی و یه سری روابط حال به هم زن  ولی در کل دوسش داشتم...در حد تبلیغاتش نیست ولی قشنگه

آیدل
۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 یکی از سوالایی که تو مصاحبه های شغلی میپرسن اینه که مثلا اگه اتاقی که در اختیار شما قرار میگیره کوچک باشه یا امکاناتی که در اختیارتون قرار میگیره کم باشه عکس العمل شما چی هست؟

بدترین پاسخ ممکن اینه که بگی با مسئول یا مدیر مربوطه صحبت میکنم و تلاش میکنم امکانات بیشتری به من اختصاص بدن

و بهترین حالتش اینه که یه سری ایده داشته باشی که نشون بدی با همون میزان امکانات بهترین کارایی را خواهی داشت...

حالا من از روزی که پامو گذاشتم بیمارستان چپ و راست از عالم و آدم ایراد گرفتم ... یا سر رئیس بخش غر زدم یا سر مدیر گروه یا سر دانشجوها....

با یه محاسبه سرانگشتی میتونم بگم که هر 4 روز یکبار با مدیر گروه تماس گرفتم که ما فلان دستگاهو نداریم اتاقمون اینجوریه اونجوریه  چرا بخش هماهنگ نشده  چرا فلان و بهمان!! 

و امروز داشتم فکر میکردم اگه بخوام همینجوری پیش برم سال بعد با تیپا پرتم میکنن بیرون ..... 


پی نوشت: دیروز تو مجله خوندم که روانشناسه به خانمای متاهل توصیه کرده بود که احساس تنهایی رو جدی بگیرن! چون زندگی مشترک اونها رو در معرض سقوط حتمی قرار میده ولی در مورد مجردا چیزی ننوشته بود

و اینکه اگه یکی کلا حس تنهایی نکنه و از جمع فرار کنه مریضه ایا؟ 

آیدل
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمیدونم چرا شک کردم که وبلاگمو میخونه

شاید چون حس کردم خیلی خوب منو میشناسه

یعنی بین بچه ها یه بحثی پیش اومد که یکیشون برگشت یه صفتی بهم نسبت داد که اصرار داشت بگه من اونجوریم و من همش دوست داشتم قانعش کنم که اشتباه فکر میکنه 

 با خودم گفتم چقدر خوب تو یه مدت کوتاه منو شناخته

و نمیدونم چرا حس کردم که لابد وبلاگمو میخونه

و نمیدونم چرا کرم درونم فعال شد و لپ تابشو به بهانه چک کردن ایمیل کش رفتم

و هیستوری رو نگاه کردم و اسم وبلاگمو سرچ کردم

و وقتی فهمیدم اولین تاریخ باز شدن وبلاگم مربوط به 6 ماه پیشه یخ کردم

آیدل
۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میگه طرف کل پس اندازش که حدود 60 میلیون بوده رو با خانمش و بچه 4-5 ساله اش ورداشته برده کانادا که اونجا کار پیدا کنه و ماندگار بشه..حدود یک سال اونجا خودش رو به اب و آتیش زده و کل پولشو خرج کرده و دست از پا درازتر برگشته

بعد  میگه اخه مرد حسابی اینجا کارمند رسمی ایران خودرو بودی! ازدواج کردی و بچه داری و زندگی خوبی داری! دیگه چه مرگت بوده که پاشدی رفتی همه زندگیتو خرج کردی و برگشتی!

.

.

من که باهاش بحث نکردم ولی مسلما 60 میلیون که کل زندگیش نبوده! فقط یه بخشیش بوده! بعد طرف جوان هم بوده و ارزش اینو داشته که یه بار ریسک کنه! بعد من شدیدا به جمله بالا معتقدم! حداقل اتفاقی که افتاده اینه که از فاز حسرت خوردن و زندگی در خارج از کشور اومده بیرون! فهمیده اینجوریام نیست که اونور برا  ماها سر و دست بشکونن و تا یه مدرک بهشون تحویل دادی بگن بفرما اینم کار!

من شخصا ادمای دنیا دیده رو به ادمای دنیا خورده ترجیح میدم! اینایی هم که به خاطر رویاهاشون ریسک میکنن رو به ادمایی که همیشه از وضع موجود راضی هستند ترجیح میدم! 

حالا این اقا میتونست یه کارایی بکنه که میزان ریسک مسافرتش رو بیاره پایین! مثلا باید اول تنها میرفت اگه شرایط جور بود زن و بچه اشو با خودش میبرد! اونم بچه 4 ساله.. یا اینکه فصلی رو انتخاب میکرد که مجبور نشه 6 ماه اول به خاطر درجه حرارت 60 درجه زیر صفر از خونه نتونه پاشو بذاره بیرون و نتونه کار کنه و مجبور شه که فقط خرج کنه!

ولی نفس عملش رو مثبت میدونم

حالا اینایی که تو فامیل موقع رفتنشون از حسادت منفجر شده بودن دلشون خنک شده و سوژه پیدا کردن برا مسخره کردن!


یکی از دوستام الان 4 ساله منو کچل کرده که بالاخره درسشو ادامه بده یا نده! ادامه دادن خوبه یا بده!

دیورز بهش گفتم ببین من که نمی دونم تو از زندگیت چی میخوای؟ اون موقع که من ادامه دادم یه هدفایی تو سرم داشتم که هنوزم باید 2-3 سال دیگه به خاطرشون تلاش کنم

ولی همین که 4 ساله منو بیچاره کردی که بالاخره بخونی یا نخونی! نشون میده یکی از حسرتای زندگیت ادامه تحصیله! حالا مهم نیست اینایی که ادامه دادن موفقند یا شکست خورده! تو ادامه بده که مجبور نباشی کل زندگیت حسرت بخوری! حداقلش اینه که میگی خوندم و به دردم نخورد! بدتر از اینکه نیست....

آیدل
۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر