کتاب داستانی که برای کلاس زبانم میخونم در مورد یکی از معروفترین مدیرفروش های مایکروسافته که وقتی برای تعطیلات میره نپال و بچه هایی رو میبینه که مدرسه ندارن و برای اینکه به نزدیکترین مدرسه برسن باید کیلومترها پیاده روی کنن و از کوه بالا برن متحول میشه و به این فکر میکنه که چه اهمیتی داره که چندتا ویندوز بفروشه و چندتا نرم افزار جدید ارائه کنه وقتی هفتاد درصد بچه های نپال بیسواند و یه مرکز خیریه باز میکنه به اسم Room to Read که تا امروز فعالیتهاشو تو کشورهای مختلف ادامه داده و به مردم کمک کرده! خیلی کتاب جالب و تاثیرگذاریه! خیلی روراست باهات صحبت میکنه و در مورد لحظاتی میگه که از تصمیمش پشیمان شده و از اینکه اونهمه ثروتی که میتونست از مایکروسافت بدست بیاره رو رها میکنه و به وضعیتی میرسه که حتی یه تعطیلات معمولی نداره و یا یه خونه معمولی رو نمیتونه بخره! که تا نزدیک چهل سالگیش نمیتونه دختری رو راضی کنه که بتونن باهم ازدواج کنن! خیلی این صداقتش برام قشنگ بود! و اینکه در نهایت به این فکر میکنه که کاری رو انجام میده که از ته دل دوست داره و این یعنی شجاعت و یعنی زندگی واقعی
کتاب بعدی که قراره تو کلاس تعریف کنم اسمش هست "خانه متروک" اثر چارلز دیکنز که در مورد طبقه کارگر انگلستانه! که هنوز نخوندمش و قراره برا جلسه بعدی یه قسمتش رو بخونم
استادم میگفت هیچ دقت کردی همه کتابایی که انتخاب میکنی در مورد فقر و سیاست و .. ایناست!؟ راستش خیلی به این موضوع فکر نکرده بودم!
ولی حس میکنم کتابایی که در مورد عشق و زندگی و مسائل خانوادگیه یا تخلیه دیگه جذبم نمیکنه!
ولی یکی از دلایل دیگه اش اینه که میخوام بیشتر با لغتهای مربوط به مسائل اجتماعی آشنا بشم. و این کتابها رو شخصیتم اثر میذاره واقعا