از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

چند وقت پیش یه کتابی خوندم به اسم عشق ویرانگر (crazy love)! یه دکتری تو یکی از همین پادکستایی که گوش میکردم معرفیش کرد ...هیچ جا پیداش نکردم و در نهایت "م" از نمایشگاه برام خرید.. واقعیتش فکر میکردم یه رمان روانشناسیه! ولی خوب کتاب جذابی نبود... خیلی شبیه جزوه روانپزشکی خودم بود و همه مثالهای کتاب همونایی بود که سر کلاس میخوندیم! نویسنده روشهایی رو برای تشخیص افراد دارای اختلال شخصیت معرفی میکنه و یه سری راهکارها ارائه میده برای افرادی که در رابطه عشقی با همچین افرادی هستند. اتفاقی که با خوندن کتاب میفته اینه که ممکنه یه سری اختلالات شخصیتی خودتون رو هم کشف کنید...

تو مقدمه مینویسه که همیشه داستان اینگونه آغاز میشه که شما با فردی جذاب و فریبنده ملاقات میکنید و با برخورد اول شیفته ی او میشوید و اما پس از مدتی او رفتارهای غیرمعمول و مشکلات شدید شخصیتی اش را به نمایش میگذارد.... 

فکر میکنم درگیر همچین رابطه ای شدم! رابطه عشقی نیست و یه جورایی میشه گفت یه رابطه کاریه!.. حتی قرار بود بیشتر از اینا همکاری کنیم....ولی من و یکی از دوستام تازه متوجه شدیم با یه ادم بیمار طرفیم!

چند روزه که تو شوکم! اصلا فکر نمیکردم تا این حد احمق و ساده باشم اونم بعد از اینهمه مطالعه و آگاهی نسبت به همچین افرادی! 

آیدل
۳۰ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لزومی نداره همیشه برا عذرخواهی پیش قدم بشی! آدم باید بدونه از کی داره عذرخواهی میکنه! چرا و چه وقت ؟...باید بدونه طرف مقابل به شنیدنش احتیاج داره یا نه! اصلا تغییری تو رابطه ایجاد میشه!؟ طرف مقابل درکی از آداب و رسوم عذرخواهی داره ؟ آمادگی پذیریشش رو داره؟


معمولا رابطه ای که یه بار ترک میخوره به شکل اولش برنمیگرده. همیشه اینجوریه که اگه یه اشتباه کوچیک رو بذاری رو یه کفه ترازو و بقیه خاطرات خوب و خوش و رفتارای مثبتتو بذاری رو کفه دوم! اولی سنگین تره! اینه که خیلی احمقانه است که انرژیتو صرف چیزی کنی که فایده ای نداره! این حس ارامش بعد از عذرخواهی که میگن هم همش چرت محضه!  اصولا کسی که کفه دوم رو سنگین تر میبینه هیچ گاه تو رو تو موقعیتی قرار نمیده که بخوای ازش عذرخواهی کنی و بعد از یک سال با لفظ "شما" خطابت نمیکنه 

 تمام تصور یک نفر از تو فقط و فقط وابسته به رفتارت نیست!  آدما دوست دارن تو رو اونجوری که دوست دارن ببینن نه اون جوری که هستی! همیشه حاضرن تو رو به شکل قالب دلخواهشون دربیارن و تفسیرت کنن! 

آیدل
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آخرین باری که یکی برام کیک تولد خریده یادم نیست! یعنی هیچ وقت نبودم! روزای تولدم همیشه خوابگاه بودم! یا وسط امتحانا بود یا بالاخره یه شرایطی پیش میومد که نمیشد خوشحال باشم...یادمه قبلنا  روزای تولدمودوست داشتم .. مامان یه کاری واسم میکرد همیشه! 

البته چرا! چند سال پیش بچه های خوابگاه واسم تولد گرفتن! دوسش نداشتم ولی...یعنی به خاطر اینکه سورپرایز بشم زودتر از روز تولدم گرفته بودن برا همین حس تولد بهم نداد

امروز زن داداشم واسم کیک تولد گرفت...از صبح خونه ما بودن عصری با داداشم رفتن بیرون یه ساعت بعد برگشتند... رفتم در رو باز کنم دیدم کلی جعبه خوشگل دستشونه! بعد اصلا به ذهنم خطور نکرد که همشون واسه منه!! یادم نبود ...خیلی شیک و بی تفاوت برگشتم سمت اتاقم ...یه لحظه تقویمو نگاه کردم دیدم ئه تولد خودمه که! دوباره برگشتم نگاشون کردم از خنده پخش زمین شدن!.....بهم گفتن روز تولد خودتم یادت نیست ینی؟؟....پریدم بغلشون 

نمیدونم چرا این شکلی شدم!؟ چیزایی که قبلا برام مهم بود دیگه انگار نیست! بی اهمیت شده برام....زیادی غرق کارام شدم! 

این روزا خیلی به گذشته فکر میکنم.اینکه  چیا از دست دادم و چیا بدست اوردم...چیزایی که بدست آوردمو دوست دارم یا نه؟...

 فکر کنم زندگیم اونی که میخواستم نشده!درست از اب درنیومد! نمیدونم راستش! فکر کنم الانه زیاد باهاش حال نمیکنم!...یه سری فکرا تو سرم هست که از این وضعیت بیخود درش بیارم یه کارایی هم به خاطرش کردم ..البته نه خیلی جدی ولی داره جدی میشه

ولی همونم دوست ندارم!

الان دلم میخواد وسط اینهمه مشغله کاری و ذهنی که دارم یکی باشه دوسش داشته باشم! نه از این دوست داشتن الکیا! مدل درست حسابیش! از ته دل نه از سر بیکاری و ناچاری...مدل رومانتیک و سینماییش مثلا!! یکی که دغدغه هاش شبیه خودم باشه! فقط باشه! نه که با هم بودنمون پروسه طولانی پر از استرس و اضطراب داشته باشه! یکی که یهو سرو کله اش پیدا شه و یهو با هم جمع کنیم بریم و همه رو بذاریم سر کار! 

من هیچ وقت از اوناش نبودم که بک گراند وبلاگمو مشکی کنم و از تنهایی و نامردی روزگار بنالم و  بگم چقدر تنهام و فرت و فرت پست عاشقانه بذارم! من اصلا از بچگی با تنهاییم حال میکردم...دروغ چرا؟ الانشم باهاش حال میکنم....وسط روابط دوستانه ی طولانی همیشه دوست داشتم به یه بهانه ای  دک و پوز طرفو بیارم پایین و بگم خداحافظ که دوباره برگردم به غار دوست داشتنی تنهاییم....من هیچ وقت از اوناش نبودم که دو ساعت به حرفای طرفم گوش کنم! دروغ چرا؟ وقتی یکی باهام حرف میزنه وسطش میرم تو عالم خیالات خودمو و فقط سر تکون میدم! من اصلا آدم اهل رابطه ای نیستم اگه یکی زیادی نزدیکم بشه فرار میکنم! بابا همیشه به شوهر نداشته ام میگه بخت برگشته! 

ولی همیشه حوصله سر و کله زدن دارم! همیشه حوصله دارم انقدر بحث کنم که حرفمو به کرسی بشونم و طرف بگه غلط کردم! 

ولی الان دور و برم یه خرده زیادی خلوته!! کارمو دوس ندارم! یعنی بیشتر محیطشو دوس ندارم...همکارام هم همینطور! هم سن و سالم نیستن! هیشکی نیست که جذبم کنه! هیشکی نیست بهش حسادت کنم حالشو بگیرم! هیشکی نیست سر به سرم بذاره یا به خاطرش تیپ بزنم و فیلم بازی کنم ...هیشکی نیست باهام مخالفت کنه یه هیجانی چیزی ..فقط پولشو دوس دارم!

زندگیم هیچ وقت تا این حد بیخود نبوده و برا همین بلد نیستم چی کار کنم؟

دلم میخواد یکی باشه جمعه ها باهاش برم تنیس بازی کنم ! تو اف بی چیز میزای باحال بخونم و براش تعریف کنم... وسط هفته بریم پیاده روی چرت بگیم! یه روزایی هم هر کی بره واسه خودش!...........

آیدل
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

فکر کردم که شام نخورم! یعنی اشتها نداشتم! یه ذره هم حالت تهوع داشتم...کلی مطلب باید برا دکتر میفرستادم آماده نبود... سه روز تمام روشون کار کردم آخر سر تموم نشد! حسابی هم خوابم میومد....

ساعت 9 دراز کشیدم  تا 12 وول خوردم و عین سه ساعت مامان هی بهم سر میزد و به هر ترتیبی بود میخواست یه چیزی به خورد من بده که گرسنه نخوابم!!

آخر سر به میوه رضایت دادم 

ساعت 7 صبح همینکه نت رو روشن کردم از صداهای پشت سر هم پیامهای تلگرام فهمید بیدارم! بدو اومد تو اتاقم که ازم بپرسه صبحانه چی میخورم! 

کلا از این مدل زندگی که دارم راضی نیستم! اینکه هی همه حواسشون بهم هست ! کارم چی شد پولمو گرفتم یا نه! کی میرم کی میام! سمینار چی شد؟ نامه دانشگاه چی؟

از اینکه همش مدیون کسی باشم از این حس بدم میاد!

دوست دارم مامانم بخوابه تا لنگ ظهر عین خیالشم نباشه که من مردم یا زنده

اینجوری راحت ترم! بذاره به حال خودم! انقدر نگران بدبختیام نباشه تا اخم میکنم زمین و زمانو نریزه به هم که بفهمه چرا!

تا یه مشکلی دارم خودشو به آب و آتیش نزنه! تا پول کم میارم نره حسابشو خالی کنه تو حساب من!!

اصلا از اینکه بچه کوچیک خانواده ام راضی نیستم!!

اینجوری تا میخوام یه کاری بکنم همش عذاب وجدان دارم! مجبورم همه جوانبو در نظر بگیرم و همش به این فکر کنم که پس مامان چی بابا چی؟ 

اول و آخرش کاری که دلم میخواد رو میکنم ولی این عذاب وجدانشه که ولم نمیکنه!

آیدل
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر