از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

روزهای آخر ترم که نمرات را وارد می کنم خیلی کلافه میشم و مجبورم بیشتر ساعات روز رو با دانشجوها جر و بحث کنم! قبلا در حد اس ام اس و تماس تلفنی بود ولی حالا تلگرام هم بهش اضافه شده.. دانشجوم از 6 شده یک و بابت فعالیت بخش هم دو نمره ازش کم کردم و نیم ساعت با من بحث میکنه که چرا نمره بخش رو کامل نشده... در نهایت هم نتونستم قانعش کنم که وقتی نمره کتبی فاجعه باری میگیره چرا انتظار نمره خوب داره
برا ارتوپدی عملی هم یکی از دانشجوهام افتاده...حس میکردم این ترم رو به راه نیست و یه سری مشکلات داره! بهش گفتم دوباره بیاد امتحان بده پاسش کنم.

هفته دیگه قراره با همکارام بریم رستوران برای افطاری و دونگی حساب کنیم... دکتر ص میگه رییس دانشکده قرار نیست باهامون بیاد! جالبه هیچ وقت خودشو قاطی برنامه های ما نمیکنه :) به دکتر ص میگم خوب داره پرستیژشو حفظ میکنه!
دکتر ص میگه اره فکر کنم اگه از ریاست بره کنار تو برنامه هامون شرکت میکنه! همون لحظه دکتر ر دستاشو گرفت بالا و گفت ان شاء...
خندیدیم!!


دانشجوی دکتر ر بدون اینکه در بزنه اومد توو بهم میگه چیز هست؟ میگم کی؟ میگه چیز یعنی دکتر ر 
میگم نه نیومدن
میگه من جزوه میخواستم بذار ببینم اینجاست! 
بعد رفته طرف میز دکتر..بهش گفتم جناب ایشون نیستن تشریف ببرین هر موقع اومدن از خودشون بگیرین
سیبِ تو دستشو گرفت جلو دهنش یه گاز گنده گرفت با دهن پر گفت:  باشه!

یه خانم حدودا 45 ساله  از دانشجوهای ارشد اومد تو گفت میشه من یه سری مدارک بذارم اتاق شما و به خانم دکتر ص بگم از شما تحویل بگیرن؟
گفتم مگه تو اتاقشون نیستن؟
گفت چرا از اتاقشون صدا میاد گویا مهمان دارن و نمیخوام مزاحم بشم.

آیدل
۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روز آخر کارورزی بود و باید از بچه­ ها امتحان میگرفتم! ساعت 3 جشن فارغ التحصیلیشون بود..منم دعوت بودم!
ورقه ها رو پخش کردم و چشمم افتاد به حلقه ازدواج یکی از دخترا! 
خوشحال شدم! یکی از پسرای کلاس عاشقش بود! از همون روزای اول فهمیدم که همدیگرو دوست دارن. روزی که گروههای کارورزی مشخص شد پسره به دکتر ص اصرار کرده بود که هم گروه باشن. ولی نشد
ظهری خسته بودم! یه کم هم سرم درد میکرد . حوصله جشنو نداشتم...ولی مامان اصرار کرد که برم
تو مراسم، مریم کنارم نشسته بود..بهش گفتم فهمیدی نامزد کردن
گفت با یکی از بچه های ارشد نامزد کرده نه با اون پسره
تعجب کردم! پسره رو نشونم داد! یه دسته گل بزرگ دستش بود

آخر مراسم بچه ها یه مسابقه پانتومیم دو نفری برگزار کردن که یکی از پسرا باید پانتومیم اجرا میکرد و یکی از دخترا حدس میزد
دختره و پسره هم گروه بودن!

نامزدشو نگاه کرد! نامزدش اشاره کرد که نرو.... دختره قبول نکرد و رفت رو سن!
نامزدش دسته گل رو گذاشت رو صندلی و از سالن رفت!

 

آیدل
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بابچه ها داخل بخش شدیم! بورد رو نگاه کردم..یه بیمار جدید "لوپوس" داشتیم. تخت 22
با هم رفتیم تو..یه دختر زیبا لوازم آریششو ریخته بود دورش و فرمژه رو گرفته بود دستش و داشت مژه هاشو مرتب میکرد.
تاریخچه بیمارو برا بچه ها خوندم! 21 سالش بود... دوبار سابقه سقط جنین داشت! با درگیری شدید کلیه!

گفتم از کی شروع شده؟

درب رژ لبش رو باز کرد آینه دستیشو گرفت جلو لبش! ...گفت 3 سال!

آیدل
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکیتون مدل شین رو تخت دراز بکشین

چند دقه ای همدیگرو نگاه کردن و بالاخره یکشون راضی شد

کفشاتو دربیار

. آخه بو میده

.حالا اشکال نداره تحمل میکنیم

نه نمیشه..

اشاره زد به دوستش که به جای اون مدل شه

چیه جورابای تو هم بو میده؟

. نه تمیزه

. خوب؟

پاره است!

تو چی؟ پاره است یا بو میده؟

جوراب نپوشیدم 

آیدل
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی

غروب پاییز

میان هیاهوی باران

غریبه ای بی چتر

که بی شباهت به تو هم نیست

خواهد آمد

و دوستت دارم هایی را که هرگز نگفته ای را 

خواهد گفت..!

باور کن

من روی دستِ رویاهایم نخواهم ماند....

آیدل
۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر