از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

یه احساس بدی دارم. انگار زندگیم از یه لحظه به بعد دیگه ایستاده و حرکت نمیکنه! یادمه دو سه سال پیش همچین حسی داشتم. دست رو هر کاری میذاشتم آخرش نمیشد. وضعیت کاریم، مقاله ها و ادامه تحصیلم رو هوا بود و نمیدونستم چی کار کنم. تو این موقعیتها وقتی آدمای دور برتو نگاه میکنی که چه جوری همه پله های زندگی براشون پشت سر هم جفت و جور میشه اضطرابت بیشتر میشه! میدونم این مقایسه ها آخرش منو میکشه!

دارم فکر میکنم اگه فقط یکی از اون اتفاقهای جدید تو زندگیم بیفته چقدر میتونه امیدوارم کنه! موضوع اینه دیگه حتی انگیزه تلاش کردنم ندارم! واقعیتش بریدم..دلم میخواد یه سری چیزا خودشون بیان سمتم! 

نمیدونم اخر این ایمیل زدنها و زبان خوندنا به کجا میرسه! دلم روشن نیست! نا امیدم و همین منو میترسونه

البته من هیچ وقت آدم مثبتی نبودم! وسط همه فکر و خیالایی که برا اینده ام کردم یه چیزی هست که بدجور داره عذابم میده و اون ترس از تنهاییه....ترسیدم...واقعا ترسیدم

از اینکه باقی زندگیم رو همین روال بگذره و هیچ اتفاق جدیدی برام نیفته

یه سفر یه دوست یه موقیت کاری جدید! ..چیزی که این لحظه میخوام

آیدل
۱۹ تیر ۹۶ ، ۲۰:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر