از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را به خاطربوی لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تورا برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ...



آیدل
۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی زنی قدری از عزت نفسش را به خاطر مردی نادیده می گیرد، در واقع از مقاومت در برابر او صرفنظر می کند و به وی اجازه می دهد تا در جسم و روحش رخنه کند. او به راستی، از جهاتی "تسخیر" یا به عبارتی از لحاظ عاطفی و جسمانی تسلیم شده است، با این وجود از آنجا که اجازه نداده چیزی مانع پیوند او با مردش شود، "فاتح" است.

تونی گرنت -زن بودن


ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﻭ ﮐﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﻧﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ
ﺟﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ،
ﻧﻪ ﺑﺰﮎ ﻭ ﺳﺮﺧﺎﺏ ﻭ ﺳﻔﯿﺪﺍﺏ،
ﻧﻪ ﺯﯾﻮﺭ ﺁﻻﺕ
ﻭ ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ ...
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ؟ ! ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ !
ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺯﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ
...
ﻋﺎﺷﻖ  ﻣﺎﺭﮔﺮﯾﺖ ﺩﻭﺭﺍﺱ
آیدل
۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نزدیکای صبح که میشه  از روستا خزانه+ عبور میکنه . اون لحظه هر آرزویی داشته باشی میتونی بهشون بگی با خودشون ببرن و برآوردش کنن

برا اینکه بفهمی کی رد میشن باید بری نزدیک چشمه! بهش خیره شی! لحظه ی عبورشون دیگه آب تکون نمیخوره!

چند لحظه است فقط! باید حواست باشه که همون موقع که آب وایساد آرزوتو بگی

قدیما کوچه ها که مثل الان نبود...دستاتو که باز میکردی کل عرض کوچه رو میگرفتی

خاله که مریض شد نزدیکای اذان صبح خیلی تب کرد مادربزرگش رفت وسط کوچه وایساد! دستاشو باز کرد که خزانه که رد میشه بخوره بهش نذاره برن! بهشون گفت من شفای بچه امو از تو میخوام

اومد بالا سر خاله وایساد دستشو گذاشت رو پیشونیش! گفت تا صبح خوب میشی

تا صبح تبش قطع شد! 

.

.


مادربزرگ اینو تعریف کرد و یه قطره اشکی از گوشه چشمش افتاد!


 


+خزانه: دقیقا نمیدونم معادل فارسیش چی میشه! ولی احتمالا منظورشون کاروان فرشته بوده

آیدل
۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر