از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

کاش میتونستم یه خونه اجاره کنم ! این روزها خیلی به این موضوع فکر میکنم که چقدر به تنهایی احتیاج دارم و چقدر جو خونه رو اعصابمه! 
نمیدونم به جز ازدواج تو جامعه ی ایران یه دختر چه راه دیگه ای واسه جدا شدن از خانواده اش داره!؟ دوست دارم زندگیم برا خودم باشه و کسی کاری به کارم نداشته باشه و فقط هرزگاهی بتونم بیام و خانواده امو ببینم! الان هیچ چیزی تحت کنترل خودم نیست...راستش خیلی هم نمیتونم شکایتی کنم چون برا درست کردن همچین وضعیتی بی تقصیر نیستم و پدر مادرم حق دارند که خونه اشون پر رفت آمد باشه ...دوست دارن که بچه هاشون بیان و برن و خوش باشن! برا منی که فعلا ناچارم در همچین فضایی زندگی کنم سخته!
از لحاظ مالی مشکلی نیست اگر که بخوام خونه بگیرم ولی شاید بین فامیل انتخاب معقولی نباشه! 
شاید بهترین تصمیمی که الان گرفتم همون تحصیل خارج از کشور باشه! فقط پروسه طولانیشه که کلافه ام کرده


فردا تعیین سطح زبان دارم! یه مدت میخوام برم کلاس زبان! کاش اونقدری پیشرفت کرده باشم که آبان ماه بتونم امتحان بدم و چند ماه بعدش اپلای کنم! 
آیدل
۱۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روز آخر کارورزی بود و باید از بچه­ ها امتحان میگرفتم! ساعت 3 جشن فارغ التحصیلیشون بود..منم دعوت بودم!
ورقه ها رو پخش کردم و چشمم افتاد به حلقه ازدواج یکی از دخترا! 
خوشحال شدم! یکی از پسرای کلاس عاشقش بود! از همون روزای اول فهمیدم که همدیگرو دوست دارن. روزی که گروههای کارورزی مشخص شد پسره به دکتر ص اصرار کرده بود که هم گروه باشن. ولی نشد
ظهری خسته بودم! یه کم هم سرم درد میکرد . حوصله جشنو نداشتم...ولی مامان اصرار کرد که برم
تو مراسم، مریم کنارم نشسته بود..بهش گفتم فهمیدی نامزد کردن
گفت با یکی از بچه های ارشد نامزد کرده نه با اون پسره
تعجب کردم! پسره رو نشونم داد! یه دسته گل بزرگ دستش بود

آخر مراسم بچه ها یه مسابقه پانتومیم دو نفری برگزار کردن که یکی از پسرا باید پانتومیم اجرا میکرد و یکی از دخترا حدس میزد
دختره و پسره هم گروه بودن!

نامزدشو نگاه کرد! نامزدش اشاره کرد که نرو.... دختره قبول نکرد و رفت رو سن!
نامزدش دسته گل رو گذاشت رو صندلی و از سالن رفت!

 

آیدل
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر