از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

از روزگار رفته

یادداشت های آیدل

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲۵ مطلب با موضوع «این روزها» ثبت شده است

بابچه ها داخل بخش شدیم! بورد رو نگاه کردم..یه بیمار جدید "لوپوس" داشتیم. تخت 22
با هم رفتیم تو..یه دختر زیبا لوازم آریششو ریخته بود دورش و فرمژه رو گرفته بود دستش و داشت مژه هاشو مرتب میکرد.
تاریخچه بیمارو برا بچه ها خوندم! 21 سالش بود... دوبار سابقه سقط جنین داشت! با درگیری شدید کلیه!

گفتم از کی شروع شده؟

درب رژ لبش رو باز کرد آینه دستیشو گرفت جلو لبش! ...گفت 3 سال!

آیدل
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکیتون مدل شین رو تخت دراز بکشین

چند دقه ای همدیگرو نگاه کردن و بالاخره یکشون راضی شد

کفشاتو دربیار

. آخه بو میده

.حالا اشکال نداره تحمل میکنیم

نه نمیشه..

اشاره زد به دوستش که به جای اون مدل شه

چیه جورابای تو هم بو میده؟

. نه تمیزه

. خوب؟

پاره است!

تو چی؟ پاره است یا بو میده؟

جوراب نپوشیدم 

آیدل
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزای خوبیه! نمیدونم شایدم معمولیه! خیلی خاص نیست.... میرم دانشگاه و بیمارستان  ! زبان میخونم.. یکم درس یکم موزیک  و تو اف بی میچرخم! یه نگاه به اخبار میکنم و میخوابم تا فردا! دور و برم خلوته! دوستای صمیمیم پیشم نیستن! فرصت تفریح ندارم داشته باشمم کسی نیست کنارم که باهاش آتیش بسوزونم! سینما نمیرم! فیلمم نمیبینم! 

خیلی پیاده روی میکنم ....هر روز از جلو فرهنگسرا رد میشم! پوسترای کنسرتارو تماشا میکنم...بعد سوار تاکسی میشم و میرسم خونه

شبیه آدمایی شدم که یهو پنچر شدن ! 

دوره دانشجویی خیلی بی پول بودم! همش با خودم فکر میکردم اگه برم سرکار چه کارا که با پولام نمیکنم

الان همه رو میریزم به حساب! ماهی دویست سیصد خرج میکنم! شاید بیشترش پول تاکسی باشه و شارژ اینترنت و قسط خوابگاه ! دانشجویی بیشتر خرج میکردم! خرج خورد و خوراکم بالا بود! کافی شاپ میرفتیم با بچه ها! فست فود و رستورانو و سینما و... خرج بستنی هایی که میخوردیمم زیاد میشد...خرج کتاب متاب و مجله و پایان نامه اینام بود....

فکر کنم خسیس شدم! ....

هی میشینم کلیپای این خواننده امریکایی امی لی رو نگاه میکنم  بعد دلم میخوادمنم  پیانو بلد بودم! 

بغل دانشکده یه آموزشگاه موسیقی هست! تصمیم گرفتم تابستون برم ثبت نام کنم الان نمیتونم! امیدوارم که جور شه و بتونم برم! مامان خیلی تشویقم میکنه که برم بلکم از این وضعیت بی حس و حالی دربیام! و چارتا دوست جدید پیدا کنم

دیگه اینکه بعد عمری رفتم برا ام پی تریم باتری خریدم! کلی اهنگ توش داشتم که خیلی وقت بود گوش نکرده بودمشون! مثل همیشه حس خوبی بود که دوباره گوش کردم! یه عالمه وویس استادای دوره ارشدمو توش داشتم که بعضیهاشو نشستم دوباره گوش کردم دلم برا دانشگام تنگ شد!

فعلا همینا

آیدل
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دکتر همیشه رتبه یک بوده! هم کنکور ارشد هم دکترا! همیشه هم دانشجو ممتاز بوده! بلافاصله هم هیئت علمی شده! کلی کتاب ترجمه کرده! زده تو کار بیزینس!...میگه اون موقعی که درس میخوندم میدونستم پول توش نیست! به خاطر  پرستیژش بود! به خاطر علاقه ام! به خاطر شرافتش! به خاطر حس خوبش

حالا میبینم نه پول توشه نه پرستیژ! ...دانشگاه مارو استثمار کرد! 

راست میگه...!):

وقتای بیکاری میاد تو اتاقم درددل میکنه!  ... در مورد روابط دانشگاه و رئیس بیمارستان و رئیس دانشکده و... اینکه کیا با کیا خوبن! کیا زیراب میزنن! کیا باسوادن کیا با ریش و پشم به یه جایی رسیدن! اینجا چه جوری باشم! با کی بگردم با کی نگردم!..میگه بیا برو درخواست مجوز مطب بده! زندگیتو هدر نده

.

.

.

به اون یکی دکتره ایمیل زدم سر جدت این ریوایز مقاله امو بخون همش یه هفته وقت دارم! 

جواب داده: با توجه به اینکه کاندید دهمین دوره مجلس شورای اسلامی شده ام سپاسگزار خواهم شد از نظرات ارزشمندتان مرا بهره مند سازید!!!

موندم بخندم گریه کنم بزنم تو سرم بزنم تو سرش!!

.

.

میگه اف بی فسیل شده! یه اینستا برا خودت باز کن!..باز کردم یه هفته ای بستم!..خوشم نیومد! ..من همچنان مرید زاکربرگ باقی میمونم

.

.

نامزدین محترم تصمیم دارم رای بدم! ولی خواستم بگم که مرده شور همتونو با هم ببرن!

آیدل
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک ماهه درگیر هماهنگ کردن اتاق عمل ارتوپدی­ ام که اجازه بدن دانشجوها جراحی های تعویض مفصل و ستون فقرات رو ببینن! توو این مدت کوتاه متوجه شدم که اگه کسی قصد ادامه تحصیل داره یا باید بره تهران یا کلا درس خوندنو ببوسه بذاره کنار بس که دانشگاههای شهرستان بروکراسی های طولانی و خسته کننده دارن و تهش هیچی به دانشجو نمیرسه! واقعیتش نمیدونم این هماهنگی ها وظیفه منه یا اینکه مدیر گروه باید بیفته دنبال این کارا!؟....... نمیدونم چرا انقدر استعداد به بیگاری کشیده شدنم بالاست.... بالاخره بعد ازموافقت گروه ارتوپدی و رئیس بیمارستان، جناب مسئول اتاق عمل فرمودن من مسئولیت دانشجوهارو قبول نمیکنم! سر عمل اگه غش کنن اگه وسایل رو آن استریل کنن چی؟...نمیدونم چرا تو تهران از این مشکلات نداشتیم و خوش و خرم میرفتیم همه اتاقا سرک میکشیدیم!  دوباره کلی نامه نگاری با مسئولین اتاق عمل کردم که آقاجون هر کی وسط عمل از دماغش خون اومد مسئولیتش با شخص منه!!

 .

.

الان که فکرشو میکنم زمان دانشجویی فوق العاده دختر ولخرجی بودم! یعنی فکر کن این دانشجوها چون فقط قراره 4-5 بار برن اتاق عمل، لباس شریکی خریدن! یعنی دخترا سایز 40 خریدن که تن همشون بشه! من حتی اگه مطمئن بودم سرجمع فقط یه بار میخوام از لباسه استفاده کنم با کله میرفتم یکی برا خودم میخریدم!

.

سر کلاس چند بار برگشتم بهش چپ چپ نگاه کردم که به درس گوش بده و انقدر با صندلیش ور نره! یه چند بار ازش سوال پرسیدم از خواب بپره!

صندلیش چپ کرد پخش زمین شد و با تمام وجود بهش خندیدیم!...حقش بود!

کرمانشاهیه!.... بهش گفتم من قارقیشت کردم! ..ترکی میفهمه! .... (قارقیش یعنی نفرین)

.

بهش گفتم به ازای هر تاخیری که خوردی نیم نمره ازت کم میکنم! حساب کرده دیده آخرش بدهکار هم میشه تازه! میگه به خدا شب ها درس میخونم صبح نمیتونم بیدار شم!....دوسش دارم.. با نمکه

.

بهش گفتم ببخشید شما ترکی یا فارسی؟..با جدیت گفت نخیر فارس نیستم! من کُردم....

آیدل
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه اقای حدودا 45 ساله دانشجو ارشد دانشگاست! استاد راهنماش هم اتاقی منه و هرزگاهی که منتظر استادشه در مورد روند تزش و کارایی که باید انجام بده باهام مشورت میکنه...هر دوتامون سرمون تو لپ تاب بود که یهوبرگشت بهم گفت حالا این مقاله من ISI بشه دانشگاه بهم جایزه میده؟؟!! ...خندیدم...

برا منی که فکر میکنم برا خیلی کارایی که میخواستم تو زندگیم بکنم دیر شده وجود همچین آدمی خوشاینده

 ازش پرسیدم چرا اینهمه مدت ادامه تحصیل نداده؟

یه ذره فکر کرد و گفت از رو بیشعوری

دوباره خندیدم...گفتم نه منظورم اینه که شما دیگه به این مدرک نیازی نداری!

گفت نیاز ندارم ولی علاقه که دارم!

قانع شدم.....

از اتاق رفت بیرون ...یه نیم ساعت بعد برگشت به عکس انشتین بالا سرم اشاره کرد گفت تو تا حالا قیافه جوونیای انشتین رو دیدی؟؟

گفتم نه

گفت منم ندیدم! هنوز خیلی مونده قیافه ام شبیه انشتین بشه! یعنی هنوز خیلی وقت دارم به مرحله ای برسم که کارای خاص تو زندگیم بکنم! شاید منم تو همین سنی که هستم یهو یه جرقه ای تو زندگیم اتفاق بیفته که یه کار فوق العاده تو زندگیم بکنم! انیشتین معروف قیافه اش برا 20 سالگیش نیست! برا میانسالیشه

قانع شدم...خیلی قانع شدم

چند دقه بعد برگشت بهم گفت اصلا آدم باید حالش خوب باشه! من الان حالم خوبه! مهم نیست قبلش چی کار کردم....

آیدل
۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند وقت پیش یه کتابی خوندم به اسم عشق ویرانگر (crazy love)! یه دکتری تو یکی از همین پادکستایی که گوش میکردم معرفیش کرد ...هیچ جا پیداش نکردم و در نهایت "م" از نمایشگاه برام خرید.. واقعیتش فکر میکردم یه رمان روانشناسیه! ولی خوب کتاب جذابی نبود... خیلی شبیه جزوه روانپزشکی خودم بود و همه مثالهای کتاب همونایی بود که سر کلاس میخوندیم! نویسنده روشهایی رو برای تشخیص افراد دارای اختلال شخصیت معرفی میکنه و یه سری راهکارها ارائه میده برای افرادی که در رابطه عشقی با همچین افرادی هستند. اتفاقی که با خوندن کتاب میفته اینه که ممکنه یه سری اختلالات شخصیتی خودتون رو هم کشف کنید...

تو مقدمه مینویسه که همیشه داستان اینگونه آغاز میشه که شما با فردی جذاب و فریبنده ملاقات میکنید و با برخورد اول شیفته ی او میشوید و اما پس از مدتی او رفتارهای غیرمعمول و مشکلات شدید شخصیتی اش را به نمایش میگذارد.... 

فکر میکنم درگیر همچین رابطه ای شدم! رابطه عشقی نیست و یه جورایی میشه گفت یه رابطه کاریه!.. حتی قرار بود بیشتر از اینا همکاری کنیم....ولی من و یکی از دوستام تازه متوجه شدیم با یه ادم بیمار طرفیم!

چند روزه که تو شوکم! اصلا فکر نمیکردم تا این حد احمق و ساده باشم اونم بعد از اینهمه مطالعه و آگاهی نسبت به همچین افرادی! 

آیدل
۳۰ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لزومی نداره همیشه برا عذرخواهی پیش قدم بشی! آدم باید بدونه از کی داره عذرخواهی میکنه! چرا و چه وقت ؟...باید بدونه طرف مقابل به شنیدنش احتیاج داره یا نه! اصلا تغییری تو رابطه ایجاد میشه!؟ طرف مقابل درکی از آداب و رسوم عذرخواهی داره ؟ آمادگی پذیریشش رو داره؟


معمولا رابطه ای که یه بار ترک میخوره به شکل اولش برنمیگرده. همیشه اینجوریه که اگه یه اشتباه کوچیک رو بذاری رو یه کفه ترازو و بقیه خاطرات خوب و خوش و رفتارای مثبتتو بذاری رو کفه دوم! اولی سنگین تره! اینه که خیلی احمقانه است که انرژیتو صرف چیزی کنی که فایده ای نداره! این حس ارامش بعد از عذرخواهی که میگن هم همش چرت محضه!  اصولا کسی که کفه دوم رو سنگین تر میبینه هیچ گاه تو رو تو موقعیتی قرار نمیده که بخوای ازش عذرخواهی کنی و بعد از یک سال با لفظ "شما" خطابت نمیکنه 

 تمام تصور یک نفر از تو فقط و فقط وابسته به رفتارت نیست!  آدما دوست دارن تو رو اونجوری که دوست دارن ببینن نه اون جوری که هستی! همیشه حاضرن تو رو به شکل قالب دلخواهشون دربیارن و تفسیرت کنن! 

آیدل
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آخرین باری که یکی برام کیک تولد خریده یادم نیست! یعنی هیچ وقت نبودم! روزای تولدم همیشه خوابگاه بودم! یا وسط امتحانا بود یا بالاخره یه شرایطی پیش میومد که نمیشد خوشحال باشم...یادمه قبلنا  روزای تولدمودوست داشتم .. مامان یه کاری واسم میکرد همیشه! 

البته چرا! چند سال پیش بچه های خوابگاه واسم تولد گرفتن! دوسش نداشتم ولی...یعنی به خاطر اینکه سورپرایز بشم زودتر از روز تولدم گرفته بودن برا همین حس تولد بهم نداد

امروز زن داداشم واسم کیک تولد گرفت...از صبح خونه ما بودن عصری با داداشم رفتن بیرون یه ساعت بعد برگشتند... رفتم در رو باز کنم دیدم کلی جعبه خوشگل دستشونه! بعد اصلا به ذهنم خطور نکرد که همشون واسه منه!! یادم نبود ...خیلی شیک و بی تفاوت برگشتم سمت اتاقم ...یه لحظه تقویمو نگاه کردم دیدم ئه تولد خودمه که! دوباره برگشتم نگاشون کردم از خنده پخش زمین شدن!.....بهم گفتن روز تولد خودتم یادت نیست ینی؟؟....پریدم بغلشون 

نمیدونم چرا این شکلی شدم!؟ چیزایی که قبلا برام مهم بود دیگه انگار نیست! بی اهمیت شده برام....زیادی غرق کارام شدم! 

این روزا خیلی به گذشته فکر میکنم.اینکه  چیا از دست دادم و چیا بدست اوردم...چیزایی که بدست آوردمو دوست دارم یا نه؟...

 فکر کنم زندگیم اونی که میخواستم نشده!درست از اب درنیومد! نمیدونم راستش! فکر کنم الانه زیاد باهاش حال نمیکنم!...یه سری فکرا تو سرم هست که از این وضعیت بیخود درش بیارم یه کارایی هم به خاطرش کردم ..البته نه خیلی جدی ولی داره جدی میشه

ولی همونم دوست ندارم!

الان دلم میخواد وسط اینهمه مشغله کاری و ذهنی که دارم یکی باشه دوسش داشته باشم! نه از این دوست داشتن الکیا! مدل درست حسابیش! از ته دل نه از سر بیکاری و ناچاری...مدل رومانتیک و سینماییش مثلا!! یکی که دغدغه هاش شبیه خودم باشه! فقط باشه! نه که با هم بودنمون پروسه طولانی پر از استرس و اضطراب داشته باشه! یکی که یهو سرو کله اش پیدا شه و یهو با هم جمع کنیم بریم و همه رو بذاریم سر کار! 

من هیچ وقت از اوناش نبودم که بک گراند وبلاگمو مشکی کنم و از تنهایی و نامردی روزگار بنالم و  بگم چقدر تنهام و فرت و فرت پست عاشقانه بذارم! من اصلا از بچگی با تنهاییم حال میکردم...دروغ چرا؟ الانشم باهاش حال میکنم....وسط روابط دوستانه ی طولانی همیشه دوست داشتم به یه بهانه ای  دک و پوز طرفو بیارم پایین و بگم خداحافظ که دوباره برگردم به غار دوست داشتنی تنهاییم....من هیچ وقت از اوناش نبودم که دو ساعت به حرفای طرفم گوش کنم! دروغ چرا؟ وقتی یکی باهام حرف میزنه وسطش میرم تو عالم خیالات خودمو و فقط سر تکون میدم! من اصلا آدم اهل رابطه ای نیستم اگه یکی زیادی نزدیکم بشه فرار میکنم! بابا همیشه به شوهر نداشته ام میگه بخت برگشته! 

ولی همیشه حوصله سر و کله زدن دارم! همیشه حوصله دارم انقدر بحث کنم که حرفمو به کرسی بشونم و طرف بگه غلط کردم! 

ولی الان دور و برم یه خرده زیادی خلوته!! کارمو دوس ندارم! یعنی بیشتر محیطشو دوس ندارم...همکارام هم همینطور! هم سن و سالم نیستن! هیشکی نیست که جذبم کنه! هیشکی نیست بهش حسادت کنم حالشو بگیرم! هیشکی نیست سر به سرم بذاره یا به خاطرش تیپ بزنم و فیلم بازی کنم ...هیشکی نیست باهام مخالفت کنه یه هیجانی چیزی ..فقط پولشو دوس دارم!

زندگیم هیچ وقت تا این حد بیخود نبوده و برا همین بلد نیستم چی کار کنم؟

دلم میخواد یکی باشه جمعه ها باهاش برم تنیس بازی کنم ! تو اف بی چیز میزای باحال بخونم و براش تعریف کنم... وسط هفته بریم پیاده روی چرت بگیم! یه روزایی هم هر کی بره واسه خودش!...........

آیدل
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اون روزایی که خبرای توافق هسته ای داغ بود کل فامیل خونه عموم جمع بودیم! بحث این بود که مردم از جنگ خسته شدن و یه عده باز هم دلشون میخواد کشور رو ببرن سمت جنگ و خونریزی و این حرفا!

همون لحظه عمو گفت همین...همین بچه تلف شد از بس شلوار باباشو بغل کرد!

یهو سرمو گرفتم بالا دیدم همه نگاهشون برگشته سمت منو و شدم کانون توجه فامیل!!و بابا با یه حس غرورامیزی داره میخنده! تو عمرم اینهمه آدم یک جا بهم ترحم نکرده بودند!

خندیدم گفتم عمو اون موقع که من به دنیا اومدم جنگ تموم شده بودا !! آخراش بود دیگه


گفته شده روزایی که بابا ماموریت بوده من شلوارشو بغل میکردم تااااا  روزی که برگرده! از اون روز تا حالا این حرکت به نوعی نماد بابادوستی در کل فامیل محسوب میشه !

آیدل
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر